چه زیباست به یاد تو با چشمهای خسته گریستن ..
چه زیباست همیشه در تنهایی تو را حس کردن ..
چه زیباست در خیال با تو زندگی کردن ..
عزیزم نام تو بر قلبم خالکوبی شده تا فراموشت نکنم .
نازنین من همچون نفس کشیدن تو را بخاطر می سپارم.
بی تو چگونه باورم شود برگهای زرد باغ دوباره سر سبز می شود ای مسافر همیشگی
بی تو من به انتها رسیده ام از کدام آشنایی از کدام عشق با تو گفتگو کنم من به سوگ
عاطفه ها نشسته ام بی هدف به هر طرف کشیده می شوم به یاد تو عزیز
سفر کرده از چشمم چون اشک سفر کردی بی تو چه کنم
سلام به همه دوستای گلم
وممنون از همه اونایی که وقتی اپ هم نمیتونم بکنم به
وبلاگم سر میزنن امیداوارم بازهم سر بزنید ومنوتنها نزارین
همتونو دوست دااااارم
نظر یادتون نره هااا
تقدیم به همتون
ایــن روزهـــا
بیشــتر از هــر زمــانی
دوسـت دارم خــودم باشــم !!
دیگــر نـه حــرص بدســت آوردن را دارم
و نه هـــراس از دســت دادن را . . .
هرکـــس مـــرا میـــخواهد بـخـــاطــر خــودم بخواهــد
دلــم هـــوای خـــودم را کـــرده اســت . . . ..
فاتحه ی دلم را خوانده ام اما نمی میرد که جان می دهد هر لحظه!
اشک شور و خنده ی تلخ!
خداوندا!
من بیش از هر قومی معجزه می خواهم!
حکم اعدام بود ... اعدامی لحظه ای مکث کرد و بوسه ای بر طناب دار زد ... دادستان گفت : صبر کنید آقای زندانی این چه کاریست !؟؟ زندانی خنده ای کرد و گفت : سلامتی طناب که نمیزاره زمین بیفتم ... ولی آدمها بدجور زمینم زدن ...
و اشک...
و خاطراتی مبهم از گذشته
و احساسی که ماند در کوچه های خیس سادگی ام
فرصت با تو بودن توهمی شیرین بود
خواب کودکانه ی من
و تو ماندی در خاطرم
بی آنکه تو را ..!!!
چه قدر سخت است که با آشنا ترینت بیگانه باشی...
بعد از این همه عبورِ کبود،
قول میدهم دیگر قدر خلوتهایم را بدانم...
این روزها من
خدای سکوت شده ام
خفقان گرفته ام تا
آرامش اهالی دنیا
خط خطی نشود...
اینجا زمین است
اینجا زمین است رسم آدمهایش عجیب است
اینجا گم که میشوی
بجای اینکه دنبالت بگردنن
فراموشت میکندد.........
دوستان عزیزم حتما این داستان رو بخونین
راوی داستان : مریم
من تو یه خانواده ثروتمند به دنیا اومدم یه عمو دارم اسمش رضاست یه پسر داره اسمش امیره منو امیر وقتی بچه بودیم همیشه با هم بودیم بازی میکردیم و.... وقتی بزرگ شدیم رابطمون کم شد یعنی سنمون اجازه نمیداد باهم باشیم ۱۸سالم بود که متوجه شدم به امیرعلاقه دارم اگه ۲روز نمی دیدمش دلم براش تنگ میشد امیر پسرخوبی بود ظاهر خوبی داشت اما بخاطر اخلاقی که داشت همه تو فامیل از امیر خوششون میومد وقتی که من ۱۸ سالم بود امیر۲۱ سال داشت ۳سال از من بزرگتر بود من اون سال تو دانشگاه قبول شدم امیر هم دانشجو بود اما تو شهرخودمون اما من باید برای درس خوندن میرفتم یه شهردیگه وقتی خبر قبولی من تو دانشگاه تو فامیل پخش شد پدرم یه جشن برام گرفت تو مراسم امیر خیلی دیر اومد نگرانش بودم وقتی اومد همش تو فکر بود چشاش قرمز شده بود اخه امیر وقتی از چیزی ناراحت بود چشاش قرمز میشد رفتم پیشش گفتم امیر از چی ناراحتی؟ برید ادامه مطلب
??o?†i?uê?
چقـدر اشتبــاه میکننـد آنهـایے کــﮧ میگوینـد:
مــرد بـــاید قـد بلنــد بـاشد... چشمــ و ابـرو مشکـے بـاشد...
تــﮧ ریشـ داشتــﮧ بـاشد...
پـیـراهن مـردانـﮧ بـپـوشد ......
آستینشــ را کمے تـا بزنــد...موهـا ے دو سانتے داشتـﮧ باشد و ...!!
مــטּ کـﮧ میگویمــ :
مـرد بــاید بـاوجود تمـامــ غرورشـ ، مهربـاטּ بــاشد...
بـاوجود تمامـ لجبـازیهـــایشـ ، وفـادار بـاشد
بــاوجود تمامــ خستگے هایشــ ، صبــور بــاشد...
بـاوجود تمامــ سختے هایشـ ، عاشقـ بـاشد
مرد بـاید محکمــ بـــاشد
یک شبی مجنون نمازش را شکست
بی وضو در کوچه لیلا نشست
عشق آن شب مست مستش کرده بود
فارغ از جام الستش کرده بود
سجده ای زد بر لب درگاه او
پر ز لیلا شد دل پر آه او
گفت یا رب از چه خوارم کرده ای
بر صلیب عشق دارم کرده ای
جام لیلا را به دستم داده ای
وندر این بازی شکستم داده ای
نشتر عشقش به جانم می زنی
دردم از لیلاست آنم می زنی
خسته ام زین عشق، دل خونم مکن
من که مجنونم تو مجنونم مکن
مرد این بازیچه دیگر نیستم
این تو و لیلای تو … من نیستم
گفت: ای دیوانه لیلایت منم
در رگ پیدا و پنهانت منم
سال ها با جور لیلا ساختی
من کنارت بودم و نشناختی
عشق لیلا در دلت انداختم
صد قمار عشق یک جا باختم
کردمت آوارهء صحرا نشد
گفتم عاقل می شوی اما نشد
سوختم در حسرت یک یا ربت
غیر لیلا بر نیامد از لبت
روز و شب او را صدا کردی ولی
دیدم امشب با منی گفتم بلی
مطمئن بودم به من سرمیزنی
در حریم خانه ام در میزنی
حال این لیلا که خوارت کرده بود
درس عشقش بیقرارت کرده بود
مرد راهش باش تا شاهت کنم
صد چو لیلا کشته در راهت کنم
تا نام تو برده میشود، چراغهای صلوات، در جان لحظهها فروزان میشوند.
تا فضیلتی از تو گفته میشود، دلها از بوی گل محمدی زنده میشوند. یاد
نویدبخش تو، دربهای صبح را به رویِ ما میگشاید. قرآن تو، نزدیکترین
راه رهایی است و نهجالفصاحهات، پاکترین مبحث بندگی.........
ی قلم ای همسخن رازها پرده گشا از رخ اعجازها
امشب از آیینه سخن ساز کن شور دگر در دلم آغاز کن
می بده چون ساقی جان آمده صادق محبوب جهان آمده
او که گل سر سبد رازهاست آینه دار همه اعجازهاست
شب شب زیبای غزل گفتن است آینه در آینه بشکفتن است
شب شب نور و گل و آیینههاست شب شب اقرار غم سینههاست
مرغ دلم پر زد و پرواز کرد تا که سفر سوی تو آغاز کرد
رفت به جایی که پر از نور بود سینه آیینه پر از شور بود
دید ملائک به سما آمدند با دل پر شور و نوا آمدند
صدق و صفا صادق اهل کرم آمده تا پاک شود رنگ غم
آمده تا عشق شکوفا شود بغض دل پنجرهها وا شود
عشق تا شکوه ز تاریکی این دنیا کرد دستِ حق پنجرهی رحمت خود را وا کرد
ناگهان قافله سالارِ سرآمد، آمد عشق یکباره چنین گفت: محمد(ص) آمد
آمد آن مرد امینی که خدا یارش بود و صداقت همه جا تشنهی دیدارش بود
آمد و غنچهی امید شکوفاتر شد ذهن آئینه پُر از بال و پرِ باور شد
هر کسی دید تو را عاشقِ گفتارت شد "چشم بیمار تو را" دید و گرفتارت شد!
ولادت پیامبر اکرم بر همه شما مبارکباد
?-†?êmê§ |
صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 13 صفحه بعد