رســا تــرین فــریــاد یک " زن " است ...
وقتی سکوتـــــ میکند ...
وقتی بحث نمیکند ...
وقتی برای به کرسی نشاندن عقایدش تلاش نمیکند ...
بــفــهــم ..!
که واقعــا آسیب دیده است ...
کبریتـهای سـوخته هـمـ ،
روزی درختـ های شـادابی بـوده اند!
مثل مـا ،
که روزگـاری می خنـدیدیـمـ
قبـل از اینـکه عـشق روشنـمان کنـد
کاش بودی . . .
وقتـی بغض مـی کردم . . .
فقطـ بغلم مـیکردی و مـیگفتـی . .
ببینم چشمـــــاتو . . . منـــــو نگاه کـن . . .
اگه گریــه کنـی قهـــــر مـیکنم میرمـــــا . . .!
فقط همـیــن …!!!
ایســــــتــــاده ام …
بگـــذار ســـرنوشـــت راهـــش را بـــرود … !
مـــن ،
همیــن جا ،
کنار قـــول هـایت ،
درســــت روبــروی دوســـت داشتـــنت و در عمــــق نبـــودنت ،
محـــــکم ایــستاده ام !!
به دلتنگی هایم دست نزن
می شکند بغضم یک وقت!!
آنگاه غرق می شوی
در سیلاب اشکهایی که
بهانه ی روان شدنش هستی!!
باز باران نه نگویید با ترانه می سرایم این ترانه جور دیگر
باز باران بی ترانه دانه دانه بر بام خانه
یادم آید روز باران پا به پای بغض سنگین تلخ و غمگین دل شکسته
اشک ریزان عاشقی سرخورده بودم
می دریدم قلب خود را
دور می گشتی تو از من
با دو چشم خیس و گریان
می شنیدم از دل خود این نوای کودکانه
پر بهانه زود برگردی به خانه
یادت آید هستی من آن دل تو جار می زد
این ترانه باز باران باز می گردم به خانه
آموخته ام که خداعشق است
وعشق تنهاخداست
آموخته ام که وقتی ناامیدمی شوم
خداباتمام عظمتش
عاشقانه انتظارمی کشد دوباره به رحمت او امیدوارشوم
آموخته ام اگرتاکنون به آنچه خواستم نرسیدم
خدابرایم بهترش رادرنظرگرفته
آموخته ام که زندگی دشواراست
ولی من ازاوسخت ترم...
آسمان پای پیاده به غدیر آمده بود
زودتر از همه با این همه دیر آمده بود
چه خبربود؟! زمان لحظهٔ حساسی بود
عرش با آن عظمت نیز به زیر آمده بود
چه خبر بود؟! که ابلیس به خود می لرزید
و خدا خواسته این گونه حقیر آمده بود
چه خبر بود؟! که این قافله ها در پی هم
از دل کعبه به این دشت کویر آمده بود
چه خبر بود؟! که جبریل به خود می بالید
پیک مامور در این امر خطیر آمده بود
چه خبر بود؟! که پیغمبر دردانهٔ حق
باز هم بر در میخانه بشیر آمده بود
روی دستش بگرفت او همهٔ هستی را
جان خود را که چه جانانه وزیر آمده بود
آی! آهسته!! صدایش برسد تا افلاک
ماه و خورشید به تبریک امیر آمده بود
عید سعید غدیرخم بر همه مبارک باد
راننده تاکسی اسکناس رو گرفت و پرسید:یه نفری؟
مکث کردم و گفتم: خیلی وقته!!!
ترکت کرده؟؟شبا به یادش گریه میکنی؟؟
ناراحت نباش...یه روز تو تنها ارزوی زندگیش
میشی!!!!این بدترین انتقامه
شکسته ام میفهمی؟به انتهای بونم رسیده ام!اما اشک
نمیریزم،پنهان شدم پشت لبخندی که خیلی درد میکند
از بس نبودی حالم خرابه،چند وقته دنیام شکل عذابه
بیشتر به عکسات،من دل سپردم تنهایی هامو یادم اوردم
هرشب سکوتت تکرار میشه دوریت به قلبم اجبار میشه
چشمای خیسم رویاتو میخواد بعد از تو لبخند یادم نمیاد
بعضی ها گریه نمیکنند!اما...ازچشم هایشان معلوم
است،که اشکی به بزرگی سکوت،گوشه چشمشان به
کمین نشسته.....
بازی قشنگی بود اما قشنگ بازی نکردیم
قبول کن که هردو باختیم من که"همه"را به
تو فروختم و تو که مرا به"هیچ"فروختی
عشق تو شوخی زیبایی بود که خداوند با
قلب من کرد،زیبا بود اما شوخی بود،حالا..
تو بی تقصیری،خدای تو هم بی تقصیراست،
من تاوان اشتباه خود را پس میدهم.. تمام
این تنهایی تاوان جدی گرفتن ان شوخی است
?-†?êmê§ |